تصویر هدر بخش پست‌ها

🤍WHITE UP🤍

🤍WELCOME To 🤍WHITE UP

رمان(عشق یا رفاقت؟🔗

رمان(عشق یا رفاقت؟🔗

| *ꪗꪖડꪀꪖ*

P:5

سلام‌  خب یه تشکر کوچیک دارم چون یکم حمایت بیشتر شده 🩵

خب متشکرم💜

ادامه💚......

 

 

ای وای شروع شد 😅

 

تهیونگ : همه بچه ها ساکت بودند 🍓

که کوکی از نمایندگی بچه ها آمد جلو و گفت :

هی ته ته کارت روی صحنه درست نبود 🤍

ولی ما درک ات میکنیم🥲

ماجرای تو مثل ماجرای یونگی شد ❗️

یادم پارسال همین موقعه ها روی یکی از تماشاچی های دختر کراش زده بود و ول کن نبود😂

(همه خندیدن 😆)

تهیونگ : هی ولی من نع روی اون دختر کراش زده‌ ام نه عاشق اش شدم😬

فقط این دختر خیلی برام عجیب بود همین💣

نامجون : عجیب؟  خب این یعنی چی😁

تهیونگ : نمی دونم ؟

هوبی : من میدونم ! یعنی عشق🤣

تهیونگ : هی .. میفهمین دارین چی میگین !

بس کنید 🤕

جین : خیله خب بچه ها دیگع اذیت اش نکنید 🤗

جیمین : هی میدونم الان وقت اش نیست ولی من خیلی گرسنه هستم🤤🍕

هوبی : هی شکمو خان صبر کن الان میریم یه چیزی میخوریم.

جیمیمن : من شکمو نیستم خب گشنمه ۳ ساعت داشتم اون بالا اجرا میکردم و آواز میخوندم بدنم به انرژی نیاز داره🤒🤧

تهیونگ : خیله خب دعوا نکنید بیایین بریم پیتزا بخوریم منم گشنمه 🍕

جیمین : آره پیتزا عالیه من موافقم🤪

همه گروه : ای جیمین شکمو😅😅

*********************************

فردا :

تهیونگ : روی تخت ام دراز کشیده بودم و داخل گوشی بودم و به کوکی پیام می‌دادم 🍓

داشتم پیام میدادم که یه پیام از طرف یه ناشناس واسم ارسال شد .

^^^^^^^^^^^^^^

سلام تهیونگ هانا هستم گفتم بهت پیام بدم تا شماره ام رو داشته باشی .

^^^^^^^^^^^^^^

تهیونگ : به هانا زنگ زدم .

و باهاش درباره دعوت شدن اش برای ناهار فردا رو گفتم 🍓

کلی ذوق زده قبول کرد و قط کرد🔗🥲

منم داشتم به فردا ظهر فکر می کردم که خوابم برد😪

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

فردا صبح :

بلند شدم و ..........

 

><><><><><><><><><><><><><><><><><

خب پارت 5 هم تمام شد🩵

من خیلی دوست تون دارم و ممنونم از همه ی حمایت هاتون❤️

امیدوارم لذت برده باشی💚

لایک لطفا : 🩷