تصویر هدر بخش پست‌ها

🤍WHITE UP🤍

🤍WELCOME To 🤍WHITE UP

رمان (( دروغ : پشت جنایت)) [ P¹³ ]

رمان (( دروغ : پشت جنایت)) [ P¹³ ]

| *ꪗꪖડꪀꪖ*

سلام بچه ها 💜🫧

من اومدم با پارت 13 ❤️

ببخشید اگه یکم کمه 🥺🧁

تو همین فکر ها بودم که خوابم برد .
وقتی بیدار شدم دیدم میجینا نیست ؟
یعنی کجا میتونه رفته باشه ؟
با خودم گفتم تا میجینا میاد بهتره برم حمام تا کمی حالم بهتر بشه .
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
وقتی از حمام اومدم دیدم میجینا روی تختش نشسته و داره گریه میکنه .

سریع رفتم پیشش و بهش گفتم : 
چیزی شده میجینا .؟

میجینا [با گریه] " امروز بعد از چند وقت آمد ملاقاتم .

مرینت " کی ؟ کی اومد ملاقاتت ؟

میجینا" شوهرم .  اول فکر کردم اومده تا حال بچه را بپرسه .. یادم رفته بود که چقدر سنگ دل هست😭
اون .... اون .... ازم خواست تا بچه را سقط کنم !😭

مرینت " چی داری میگی ؟ اون میخواد بچه اش بمیره؟

میجینا " اون این بچه رو دوست نداره . اما من دوست دارم این بچه تمام زندگی ام است .
من به او گفتم این کار رو نمی کنم .
اما اون قبول نمیکنه .

مرینت " ما نمی ذاریم بچه سقط شه ما ازش محافظت می کنیم . نگران نباش تا چند وقت دیگه بچه ات بدنیا میاد.

میجینا " مرینت کلی بهم امیدواری داد کلی حالم بهتر شد حالا خیلی خوشحال بودم که هم اتاق مثل اون دارم ❤️

مرینت " تقریبا وقت شام شده بود . با میجینا رفتیم تا شام بخوریم . با اینکه خودم اصلا حال خوبی نداشتم اما خیلی خودم رو خوشحال و سرحال نشون می‌دادم تا میجینا خوشحال باشه و حالش خوب شه .

۲۰ دقیقه بعد.

مرینت " بعد از شام با میجینا برگشتیم به سلول . 
با خودم گفتم بزار برای آخرین بار یه نامه برای آدرین بنویسم تا حرف های نگفته ام رو بگم .
کاغذی و خودکار برداشتم و شروع کردم به نوشتن ...

___________________________________


نامه "

همیشه دوست داشتم باهات باشم همیشه چشم های سبز رنگت به من آرامش میداد .

اما آلان دیگه همه چی فرق داره .
الان پشت چشم های سبز رنگت دروغ میبینم.
هیچ وقت فکر نمی کردم چشم هایی که روزی به من آرامش میداد به من دروغ بگوید اون هم چه دروغی ..!

دیگه دوست ندارم این چشم ها را ببینم .

وقتی بعد از سه سال اومدی زخمی که روی قلبم بود تازه شد . دوباره عاشقت شدم و کل امیدم تو بودی ولی نمی دونم چرا هیچ وقت به ذهنم نرسید که تو ازدواج کرده باشی ...

اونم با لایلا .

هر کسی ندونه تو میدونی که من لوکا رو دوست نداشتم .

تو کلی امید بهم دادی همیشه به خودم میگفتم اشکالی نداره مرینت بعد از اینکه آزاد شدی میتونی با آدرین ازدواج کنی با کسی که واقعا دوسش داری. 
با خودم میگفتم آدرین کاری میکنه که تمام دردهای این چند سال زندان را فراموش میکنم .

اما تو پیش لایلا هستی . تو لایلا را انتخاب کردی .

دیگه نمی خواهم تو را ببینم تو دیگه مال لایلا هستی .

کاش هیچ وقت تو را نمی دیدم کاش ۱۵ سال حبس میگرفتم اما هیچ وقت تو رو نمی دیدم .

شاید چرخ روزگار جوری بود که من تو رو ببینم . اما از آلان من انتخاب می‌کنم.  من دیگه نمی خوام تو رو ببینم . دیگه ملاقاتم نیا 
برام نامه ننویس . هیچ کاری نکن .

مثل همین سه سال من رو فراموش کن .

برای همیشه از زندگی ام برو بیرون . میخوام آدرین را فراموش کنم . برای همیشه .


من همیشه اون آدرینی رو دوست داشتم که سه سال پیش هیچ وقت بهم دروغ نگفت.

خداحافظ آقای اگرست .......

_________________________________

7 ماه بعد"............

^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*

خب بچه ها دسش داشتین؟ 🙃

واقعا ازتون ممنونم که اینقدر ازم حمایت کردین🥺

دوست تون دارم منتظر پارت بعدی حتما باش🎀

قلب پایین رو قرمز کن تا انرژی بگیرم🥺🧁