تصویر هدر بخش پست‌ها

🤍WHITE UP🤍

🤍WELCOME To 🤍WHITE UP

رمان(( دروغ : پشت جنایت)) [ P⁶ ]

رمان(( دروغ : پشت جنایت)) [ P⁶ ]

| *ꪗꪖડꪀꪖ*

سلام 🖐حال تون خوبه 🥰

من اومدم با پارت 6 امیدوارم خوشت بیاد🌷

مرسی که ازم حمایت میکنید🙏💜

آدرین " رفتم و با وکیلت صحبت کردم .
وکیلت گفت بهترین راه برای کم شدن حکم اینه که سرنخ پیدا کنیم .
آدرین " تصمیم گرفتم برم پیش پرستاری که قبل وارد شدن به زندان تو رو چکاب کرد.

مرینت " خب....

آدرین" رفتم باهاش صحبت کردم اسمش جولیا بود.
جولیا گفت " وقتی من خانم کوفین رو چکاب کردم روی بدنشون کلی جای زخم بود جای زخمی که بر اثر کتک زدن به وجود میاد 
همون جا من فهمیدم که خانم کوفین به طرز وحشتناکی کتک خورده .

مرینت " خوب کتک خورد من میتونه برای این که حکم کمتری بگیرم کمک کنه؟

آدرین " معلومه ..... من از جولیا درخواست کردم که بیاد در دادگاه شهادت بده اونم قبول کرد.
اگه جولیا شهادت بده مشخص میشه که تو فقط از خودت و بچه ات محافظت کردی و قصد کشتن لوکا رو نداشتی و کلی از حکمت کم میشه .

مرینت" ممنونم آدرین اگه تو نبودی من باید چکار میکردم من هیچ کس رو ندارم ممنونم آدرین💜🎀

آدرین " تو قبلا هیچ کس رو نداشتی الان من رو داری تا قیامت پشتت هستم مرینت و همیشه از ته قلبم دوست دارم💗🍓

افسر پلیس " وقت تمومه .
مرینت " بلند شدم و از آدرین خداحافظی کردم اونم کلی بهم روحیه داد تا استرسم واسه دادگاه کم شه .
با افسر پلیس رفتم داخل سلول وارد شدم و نشستم .
دیگه شکمم داشت میومد بالا . 
بچه ام توی فضای زندان بزرگ میشد.

در همین فکر ها بودم که دیدم کارآگاه کوان پشت در سلول ام وایساده .
کارآگاه کوان " خانم کوفین لطفا بیایید بیرون وقت دادگاه هست.
مرینت " ( وقت دادگاه هست ) با شنیدن این حرف دوباره استرس گرفتم .
از سلول خارج شدم .
به همراه کارآگاه کوان وارد سالن بزرگی شدم.

کارآگاه کوان من رو برد جلوتر و بهم گفت در جایگاه متهم وایسم .
منم وایسادم .
چند لحظه بعد وکیلم اومد . و کنارم نشست .
حالم خوب نبود.
میا مادر لوکا رو دیدم که روی صندلی دادگاه نشسته .
داشتم نگاهش میکردم که آدرین وارد سالن شد روی یک صندلی نشست .
با چشم های سبز رنگش سعی می‌کرد بهم روحیه بده منم سعی می‌کردم جوری رفتار کنم که فکر کنه استرس ندارم .
اما از داخل سرشار از استرس بودم.

قاضی وارد شد و همه وایسادن .
و دادگاه شروع شد.😮‍💨
اول از همه وکیل میا (مادر لوکا) بلند شد و شروع کرد به حرف زدن سعی می‌کردم اصلا گوش نکنم چون هنوز چیزی نشده بود که اون شب دوباره آمد جلو چشمم ......
یکم که خودم رو آروم کردم دیدم قاضی داره من رو صدا میکنه .
قاضی " خانم کوفین این صوت صدای شما هست اگه شما همسرتون لوکا کوفین رو نکشتید پس چرا  با اداره پلیس تماس گرفتید ؟
مرینت " نمی دونستم چی بگم خوب کسی حرف من رو باور نمی کرد با کمی مکث گفتم : نمی دونم !

وکیلم بلند شد و شروع کرد به صحبت کردن و دفاع کردن از من .
وکیل مرینت " خانم جولیا زورین اینجا هستن تا به عنوان شاهد شهادت بدهند .

قاضی : خانم زورین لطفا بیایید در جایگاه شهادت .

قاضی دوباره حرفش رو تکرار کرد و به مردم نگاه کرد اما کسی از میان آنها بلند نشد.


حالم بدتر شد فهمیدم جولیا نیومده به دادگاه.
وکیلم گفت " معذرت میخوام آقای قاضی اما فکر کنم ایشون صرف نظر کردن و نیومدن .

دیگه نمی تونستم تحمل کنم خیلی حالم بد بود.
سالن دادگاه حال من رو به هم میزد 🤧

نفهمیدم چی شد که چشم هام سیاهی رفت افتادم زمین .

۱ ساعت بعد : به هوش اومدم آدرین بالای سرم بود و یه سرم بهم وصل بود .
آدرین بهم‌گفت " خوبی مرینت چیزیت شده ؟

مرینت " به حرف های آدرین اهمیت ندادم و سریع دستش رو گرفتم گفتم ... 
من میدونم چرا جولیا نیومده!........
آدرین گفت " چی؟

مرینت " چون.......

________________

خوب بود🎀

مرسی که باهام بودی 🩵

لایک یادت نره🍓