تصویر هدر بخش پست‌ها

🤍WHITE UP🤍

🤍WELCOME To 🤍WHITE UP

رمان (( دروغ : پشت جنایت)) [ P⁷ ]

رمان (( دروغ : پشت جنایت)) [ P⁷ ]

| *ꪗꪖડꪀꪖ*

سلام بچه ها 🖐

ممنون که ازم حمایت میکنید🎀

من اومدم با پارت 7 🧸 ببخشید اگه یکم کوتاه هست 🥺

_________________________________________________

مرینت " 
چون ... چون میا مادر لوکا اجازه نداده 
آدرین " 
چی منظورت چیه؟
مرینت "
وقتی قاضی اسم  جولیا رو صدا زد میا به من نگاه کرد به من پوز خند زد
من میا رو میشناسم اون آدمی هست که هرکاری که بخواد بکنه میکنه اون نمی‌خواسته که حکم من کم شه اون ... اون ... جولیا رو تهدید کرده ‌!
آدرین " مرینت تو مطمئنی؟
مرینت " آره آره شک نکن کار خودشه .
آدرین " مرینت شرمنده ام .😞
مرینت " تو چرا ؟
اونی که باید شرمنده باشه تو نیستی .
من خیلی ازت ممنونم که تمام تلاشت رو برای آزادی من کردی . اشکالی نداره . خیلی خوشحالم که تو کنارمی ♡
آدرین " مرینت من دوست دارم ....
***************
کارآگاه کوان " سلام خانم کوفین حالتون چطوره 
مرینت " سلام کارآگاه کوان خوبم ممنون .

کارآگاه کوان " باید بیشتر مواظب خودتون باشید شما باردار هستید!

مرینت " حتما .

کارآگاه کوان " خانم کوفین تمام این مدتی که بیهوش بودید آقای آگرست بالای سر شما نگران  بودن قدر شون رو بدونید .

مرینت " من تا ابد ممنون آدرین هستم .

آدرین " نه بابا مرینت این چه حرفیه؟

لب خند روی لب های هر سه ایجاد شد و باهم 
خندیدن.........

مرینت " حالا کارآگاه کوان چقدر  قراره برم حبس؟

کارآگاه کوان " دادگاه بخاطر نیامدن خانم جولیا زورین خوب پیش نرفت و نتیجه هنوز معلوم نیست .

مرینت " کارآگاه کوان هیچ کس حرف من رو باور نمی کنه اما میخوام یه چیزی بهتون بگم من .... من ....

ولش کن هیچی .

کارآگاه کوان " لطفا ادامه بدید.

مرینت " نه ولش کنید چیز مهمی نبود .

کارآگاه کوان " خیله خوب پس فعلا خانم کوفین.
*
نیم ساعت بعد .

مرینت "
سرم رو از دستم جدا کردن 
منم از روی تخت بلند شدم .

آدرین تا سلول همراهم اومد

بعد باهم خداحافظی کردیم .

آدرین " مرینت نگران نباش میام بهت سر میزنم♡

مرینت" باشه تو برو اشکالی نداره خداحافظ

وارد سلول شدم از این سلول متنفر بودم .
میدونستم که با نیامدن جولیا قراره حکم سنگینی داشته باشم .  من نمی تونستم از بچه ام دور باشم با اینکه هنوز بدونیا نیومده بود خیلی بهش وابسته بودم .

من اصلا حال و وضع خوبی نداشتم و تمام امید من به زندگی بچه ام و آدرین بود .
شب بود همه جای سلول تاریک بود رفتم و روی تخت دراز کشیدم اینقدر امروز خسته شده بودم که نفهمیدم کی چشم هام بسته شد .

صبح از خواب بیدار شدم و.............

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خوب امیدوارم خوشت اومده باشه🎀

منتظر پارت 8 باش🍓

لایک یادت نره🙏🍡